علوم انسانی

* این مقاله درباره دورس علوم انسانی غربی بوده و فاقد مباحث توحیدی می باشد و فقط جهت مطالعه و بررسی (آشنایی) علوم انسانی از دیدگاه نظام غرب تهیه گردیده شده است.

علوم انسانی رشته های دانشگاهی هستند که جنبه های جامعه انسانی و فرهنگ را مورد مطالعه قرار می دهند. در دوران رنسانس ، این واژه با الوهیت در تضاد بود و به آنچه امروزه کلاسیک می گویند ، حوزه اصلی تحصیلات سکولار در دانشگاههای آن زمان اشاره داشت. امروزه علوم انسانی بیشتر به عنوان هر رشته تحصیلی خارج از آموزش حرفه ای ، ریاضیات و علوم طبیعی و اجتماعی تعریف می شود.

علوم انسانی از روش هایی استفاده می کند که عمدتا انتقادی یا حدسی هستند و دارای عنصر تاریخی قابل توجهی هستند. که از رویکردهای عمدتاً تجربی علوم طبیعی متمایز شده است ، اما برخلاف علوم ، رشته اصلی ندارد علوم انسانی شامل مطالعه زبانهای قدیم و جدید ، ادبیات ، فلسفه ، تاریخ ، باستان شناسی ، مردم شناسی ، جغرافیای انسانی ، حقوق ، دین و هنر است.

محققان علوم انسانی “دانشمندان علوم انسانی” یا انسان گرایان هستند. اصطلاح “اومانیست” همچنین موقعیت فلسفی اومانیسم را توصیف می کند ، که برخی از محققان “ضد انسانی” در علوم انسانی آن را رد می کنند. دانشمندان و هنرمندان دوره رنسانس به عنوان اومانیست نیز شناخته می شوند. برخی از مدارس متوسطه کلاسهای علوم انسانی را معمولاً شامل ادبیات ، مطالعات جهانی و هنر ارائه می دهند.

رشته های انسانی مانند تاریخ ، فرهنگ عامه و مردم شناسی فرهنگی موضوعاتی را مطالعه می کنند که روش تجربی دستکاری کننده در آنها کاربرد ندارد – و در عوض عمدتا از روش مقایسه ای و تحقیقات تطبیقی ​​استفاده می کنند. سایر روشهای مورد استفاده در علوم انسانی شامل هرمنوتیک و نقد منبع است.

مردم شناسی

مردم شناسی “علم انسان ها” جامع نگر است ، علمی بر کلیت وجود انسان. این رشته به ادغام جنبه های مختلف علوم اجتماعی ، علوم انسانی و زیست شناسی انسانی می پردازد. در قرن بیستم ، رشته های دانشگاهی اغلب از نظر نهادی به سه حوزه وسیع تقسیم شده اند:

علوم طبیعی به دنبال استخراج قوانین کلی از طریق آزمایش های قابل تکرار و قابل تأیید است.
علوم انسانی به طور کلی سنتهای محلی را از طریق تاریخ ، ادبیات ، موسیقی و هنرهای خود ، با تأکید بر درک افراد ، رویدادها یا دورانهای خاص مطالعه می کند.
علوم اجتماعی عموماً سعی کرده اند روشهای علمی را برای درک پدیده های اجتماعی به طور کلی ، هر چند معمولاً با روشهای متمایز از روشهای علوم طبیعی ، توسعه دهند.
علوم اجتماعی مردم شناسی اغلب توصیف های ظریفی را توسعه می دهند تا قوانین کلی که در فیزیک یا شیمی به دست آمده است ، یا ممکن است موارد فردی را با اصول کلی تری توضیح دهند ، مانند بسیاری از زمینه های روانشناسی. مردم شناسی (مانند برخی از زمینه های تاریخ) به آسانی در یکی از این دسته ها قرار نمی گیرد و شاخه های مختلف مردم شناسی از یک یا چند از این حوزه ها استفاده می کنند.

در ایالات متحده ، مردم شناسی به چهار زیر شاخه تقسیم می شود: باستان شناسی ، انسان شناسی فیزیکی یا بیولوژیکی ، زبان شناسی مردم شناسی و مردم شناسی فرهنگی. این منطقه ای است که در اکثر موسسات کارشناسی ارائه می شود. کلمه anthropos (انسان) از کلمه یونانی به معنی “انسان” یا “شخص” است. اریک ولف انسان شناسی اجتماعی فرهنگی را “علمی ترین علوم انسانی و انسانی ترین علوم” توصیف کرد.

هدف مردم شناسی ارائه یک گزارش جامع از انسان و طبیعت انسان است. این بدان معناست که ، اگرچه مردم شناسان به طور کلی فقط در یک زمینه فرعی تخصص دارند ، اما همیشه جنبه های بیولوژیکی ، زبانی ، تاریخی و فرهنگی هر مشکلی را در نظر دارند.

از آنجایی که انسان شناسی به عنوان یک علم در جوامع غربی پیچیده و صنعتی پدید آمد ، یک گرایش عمده در انسان شناسی یک روش روش شناختی برای مطالعه مردم در جوامع با سازماندهی اجتماعی ساده تر بوده است ، که گاهی اوقات در ادبیات مردم شناسی “اولیه” نامیده می شود.

اما بدون هیچ گونه دلالت “پست تر”.امروزه مردم شناسان از اصطلاحاتی مانند جوامع “پیچیده تر” استفاده می کنند ، یا به شیوه های معیشتی یا تولید معین ، مانند “دامداری” یا “علف خوار” یا “باغبان” ، برای بحث در مورد انسان هایی که در فرهنگ های غیر صنعتی و غیر غربی زندگی می کنند ، اشاره می کنند. ، چنین افرادی یا قومی (قومیت) در مردم شناسی مورد توجه زیادی قرار دارند.

تلاش برای کل گرایی بیشتر انسان شناسان را وادار می کند تا با استفاده از داده های بیوژنتیک ، باستان شناسی و زبانی در کنار مشاهده مستقیم آداب و رسوم معاصر ، مردم را با جزئیات مطالعه کنند.در دهه های ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰ ، خواستار روشن شدن آنچه فرهنگ را تشکیل می دهد ، این که چگونه یک ناظر می داند فرهنگ خود به کجا ختم می شود و فرهنگ دیگری آغاز می شود ، و سایر موضوعات مهم در نوشتن مردم شناسی شنیده شد. این امکان وجود دارد که همه فرهنگ های بشری را به عنوان بخشی از یک فرهنگ بزرگ و در حال تکامل جهانی در نظر بگیریم. این روابط پویا ، بین آنچه در زمین مشاهده می شود ، و برخلاف آنچه با گردآوری بسیاری از مشاهدات محلی قابل مشاهده است ، در هر نوع انسان شناسی ، اعم از فرهنگی ، بیولوژیکی ، زبانی یا باستان شناسی ، اساسی است.

باستان شناسی

باستان شناسی مطالعه فعالیت های انسانی از طریق بازیابی و تجزیه و تحلیل فرهنگ مادی است. پرونده باستان شناسی شامل مصنوعات ، معماری ، بیوفکت ها یا اکوفکت ها و مناظر فرهنگی است. باستان شناسی را می توان هم علوم اجتماعی و هم شاخه ای از علوم انسانی دانست.اهداف مختلفی دارد که از درک تاریخ فرهنگ گرفته تا بازسازی راههای زندگی گذشته تا ثبت و توضیح تغییرات در جوامع بشری در طول زمان متغیر است.

باستان شناسی به عنوان شاخه ای از مردم شناسی در ایالات متحده تصور می شود ، [۱۲] در حالی که در اروپا ، به عنوان یک رشته به خودی خود تلقی می شود ، یا تحت سایر رشته های مرتبط مانند گروه بندی می شود.

کلاسیک

تاریخ به طور سیستماتیک اطلاعات مربوط به گذشته را جمع آوری می کند. وقتی تاریخ به عنوان نام رشته تحصیلی مورد استفاده قرار می گیرد ، به مطالعه و تفسیر سوابق انسان ها ، جوامع ، موسسات و هر موضوعی که در طول زمان تغییر کرده است ، اشاره دارد.

به طور سنتی ، مطالعه تاریخ به عنوان بخشی از علوم انسانی در نظر گرفته شده است. در دانشگاه های مدرن ، گاه گاه تاریخ به عنوان یک علم اجتماعی طبقه بندی می شود.

زبان شناسی و زبان ها

در حالی که مطالعه علمی زبان به عنوان زبان شناسی شناخته می شود و عموماً یک علم اجتماعی ،یک علم طبیعی یا یک علم شناختی تلقی می شود ، [۱۵] مطالعه زبانها هنوز در علوم انسانی مرکزی است. بخش زیادی از فلسفه قرن بیستم و قرن بیست و یکم به تجزیه و تحلیل زبان اختصاص داده شده است و این پرسش که آیا همانطور که ویتگنشتاین ادعا کرده است ، آیا بسیاری از سردرگمی های فلسفی ما از واژگانی که استفاده می کنیم ناشی می شود یا خیر. نظریه ادبی ویژگیهای بلاغی ، تداعی کننده و منظم زبان را بررسی کرده است.

و زبان شناسان تاریخی پیشرفت زبانها را در طول زمان مطالعه کرده اند. ادبیات ، شامل انواع مختلف استفاده از زبان از جمله اشکال نثر (مانند رمان) ، شعر و نمایشنامه است ، همچنین در قلب برنامه درسی علوم انسانی مدرن قرار دارد. برنامه های سطح دانشگاهی به زبان خارجی معمولاً شامل مطالعه آثار مهم ادبیات در آن زبان و همچنین خود زبان است.

حقوق و سیاست

در اصطلاح رایج ، قانون به معنای قاعده ای است که (بر خلاف قاعده اخلاقی) از طریق نهادها قابل اجراست. مطالعه حقوق ، بسته به دیدگاه فرد در مورد تحقیقات و اهداف آن ، از مرزهای بین علوم اجتماعی و علوم انسانی می گذرد. قانون همیشه قابل اجرا نیست ، به ویژه در زمینه روابط بین الملل. به عنوان “نظام قوانین” ، به عنوان “مفهوم تفسیری”برای دستیابی به عدالت ، به عنوان “اقتدار”برای میانجیگری منافع مردم و حتی به عنوان “فرمان یک حاکم” تعریف شده است. ، با تهدید تحریم “. با این حال ، اگر کسی دوست دارد به قانون فکر کند ، این یک نهاد اجتماعی کاملاً مرکزی است.

سیاست حقوقی تجلی عملی تفکر تقریباً از هر علوم اجتماعی و رشته های علوم انسانی را در بر می گیرد. قوانین سیاست هستند ، زیرا سیاستمداران آنها را ایجاد می کنند. حقوق فلسفه است ، زیرا ترغیبات اخلاقی و اخلاقی ایده های آنها را شکل می دهد.

حقوق بسیاری از داستانهای تاریخ را نشان می دهد ، زیرا قوانین ، قوانین قضایی و تدوین به مرور زمان ایجاد می شوند. و حقوق اقتصادی است ، زیرا هرگونه قاعده ای در مورد قرارداد ، تخلف ، حقوق مالکیت ، قانون کار ، حقوق شرکت ها و موارد دیگر می تواند تأثیرات طولانی مدت بر نحوه سازماندهی بهره وری و توزیع ثروت داشته باشد. قانون اسامی از اواخر انگلیسی قدیمی lagu به معنی چیزی که وضع شده یا ثابت شده است و صفت legal از کلمه لاتین LEX گرفته شده است.

ادبیات

ادبیات اصطلاحی است که تعریفی پذیرفته شده در سطح جهانی ندارد ، اما همه کارهای مکتوب را به طور متغیر شامل شده است. نوشتاری که دارای شایستگی ادبی است ؛ و زبانی که در مقابل زبان عادی حرف اول را می زند. از نظر ریشه شناسی این اصطلاح از literatura/litteratura لاتین “نوشتاری که با حروف تشکیل شده است” گرفته شده است ، اگرچه برخی از تعاریف شامل متون گفتاری یا خوانده شده است.

ادبیات را می توان بر اساس داستانی یا غیر داستانی و شعر یا نثر طبقه بندی کرد. می توان آن را با توجه به اشکال اصلی مانند رمان ، داستان کوتاه یا نمایشنامه متمایز کرد. و آثار اغلب بر اساس دوره های تاریخی ، یا بر اساس پایبندی به ویژگی ها یا انتظارات زیبایی شناختی طبقه بندی می شوند.

فلسفه

فلسفه – از نظر ریشه شناسی ، “عشق به خرد” – به طور کلی مطالعه مشکلات مربوط به موضوعاتی مانند وجود ، دانش ، توجیه ، حقیقت ، عدالت ، درست و غلط ، زیبایی ، اعتبار ، ذهن و زبان است. فلسفه با رویکرد انتقادی و عموماً سیستماتیک و اتکای به استدلال مستدل ، و نه آزمایشات (فلسفه تجربی از این قاعده مستثنی است) از سایر روشهای پرداختن به این مسائل متمایز می شود.

فلسفه در گذشته یک اصطلاح بسیار جامع بود ، از جمله مواردی که بعداً به رشته های جداگانه ای مانند فیزیک تبدیل شد. (همانطور که امانوئل کانت اشاره کرد ، “فلسفه یونان باستان به سه علم تقسیم شد: فیزیک ، اخلاق و منطق.”)امروزه زمینه های اصلی فلسفه منطق ، اخلاق ، متافیزیک و معرفت شناسی است. با این وجود ، همچنان با سایر رشته ها همپوشانی دارد. به عنوان مثال ، حوزه معناشناسی فلسفه را با زبان شناسی در تماس می کند.

از اوایل قرن بیستم ، فلسفه در دانشگاههای انگلیسی زبان از علوم انسانی دور شده و به علوم رسمی نزدیک شده و بسیار تحلیلی تر شده است. فلسفه تحلیلی با تاکید بر استفاده از منطق و روشهای رسمی استدلال ، تجزیه و تحلیل مفهومی و استفاده از منطق نمادین و/یا ریاضی ، بر خلاف سبک فلسفه قاره ای مشخص می شود.این روش تحقیق تا حد زیادی مدیون کار فیلسوفانی مانند گوتلوب فرگه ، برتراند راسل ، G.E. مور و لودویگ ویتگنشتاین

دین

در حال حاضر ، ما هیچ قوم یا قبیله ای ، چه از تاریخ و چه از امروز ، نمی شناسیم ، که می توان گفت به طور کلی فاقد “دین” است. دین ممکن است با یک جامعه مشخص شود زیرا انسان حیوانات اجتماعی هستند. از آیین ها برای پیوند دادن جامعه به هم استفاده می شود.حیوانات اجتماعی نیاز به قوانین دارند. اخلاق یک نیاز جامعه است ، اما یک شرط دین نیست. شینتو ، دائوئیسم و ​​سایر ادیان عامیانه یا طبیعی فاقد کدهای اخلاقی هستند. ماوراءالطبیعه ممکن است خدایان را شامل شود یا نکند ، زیرا همه ادیان خدایان ندارند (بودائیسم تراوادا و دائوئیسم). ممکن است دین اعتقادی داشته باشد ، اما ادیان نظام اعتقادی نیستند. [۳۰] سیستم های اعتقادی دلالت بر یک مدل منطقی دارند که ادیان به دلیل تناقضات درونی خود ، فقدان شواهد و نادرستی از آن خودداری می کنند. [نیازمند منبع] [بی طرفی مورد بحث است]. تفکر جادویی توضیحاتی را ایجاد می کند که برای تأیید تجربی در دسترس نیست. داستانها یا اسطوره ها روایاتی هستند که هم آموزشی هستند و هم سرگرم کننده.

آنها برای درک مشکل انسان ضروری هستند. برخی دیگر از ویژگیهای احتمالی دین عبارتند از آلودگی و تطهیر ، مقدس و ناسزا ،متون مقدس ، نهادها و سازمانهای مذهبی و ایثار و دعا. برخی از مشکلات عمده ای که ادیان با آن روبرو هستند و تلاش برای پاسخگویی به آنها هرج و مرج ، رنج ، شر و مرگ است.

ادیان غیر پایه گذار هندوئیسم ، شینتو و ادیان بومی یا عامیانه هستند. ادیان بنیانگذار عبارتند از:

یهودیت ، مسیحیت ، اسلام ، کنفوسیوس ، دائوئیسم ، مورمونیسم ، جینیسم ، زرتشت ، بودیسم ، سکیسم و ​​بهائیت. ادیان باید از طریق نسل ها تطبیق داده شوند و تغییر کنند ، زیرا باید به پیروان مربوط باشند. وقتی ادیان سنتی نتوانند نگرانی های جدید را برطرف کنند ، آنگاه ادیان جدیدی پدیدار می شوند.

علوم انسانی از رسانه های مختلفی استفاده می کند که سعی می کند وضعیت وخیم انسان را بیان کرده و معانی وضعیت انسان را تجویز کند. آنها محصولات تخیل انسان هستند. آنها کشف نمی شوند بلکه ایجاد می شوند. [ذکر منبع] اگر خلاقیت ها ویژگی های علوم انسانی را نشان می دهند ، دین بزرگترین خلقت بشریت است.

هنرهای نمایشی

هنرهای نمایشی با هنرهای تجسمی تفاوت دارند تا جایی که اولی از بدن ، صورت و حضور خود هنرمند به عنوان یک رسانه استفاده می کند ، و دومی از موادی مانند خاک رس ، فلز یا رنگ استفاده می کند که می تواند قالب سازی یا تغییر شکل دهد. مقداری شی هنری هنرهای نمایشی شامل آکروباتیک ، باسک ، کمدی ، رقص ، فیلم ، جادو ، موسیقی ، اپرا ، ژانگلی ، هنرهای راهپیمایی ، مانند گروه های برنجی ، و تئاتر است.

هنرمندانی که در حضور این هنرها در حضور تماشاگران شرکت می کنند ، مجری نامیده می شوند که شامل بازیگران ، کمدین ها ، رقاصان ، موسیقیدانان و خوانندگان می شود. هنرهای نمایشی نیز توسط کارگران در زمینه های مرتبط مانند ترانه سرایی و هنرهای نمایشی پشتیبانی می شود. هنرمندان اغلب ظاهر خود را با لباس و آرایش صحنه و غیره تطبیق می دهند. همچنین یک شکل تخصصی از هنرهای زیبا وجود دارد که در آن هنرمندان آثار خود را به صورت زنده برای مخاطبان اجرا می کنند. به این هنر اجرا می گویند. بیشتر هنرهای نمایشی نیز نوعی هنر پلاستیک را شامل می شود ، شاید در ایجاد وسایل برقی. رقص اغلب در دوران رقص مدرن به عنوان یک هنر پلاستیکی شناخته می شد.

موسیقی شناسی

موسیقی شناسی به عنوان یک رشته دانشگاهی می تواند مسیرهای مختلفی را طی کند ، از جمله موسیقی شناسی تاریخی ، ادبیات موسیقی ، قوم شناسی و نظریه موسیقی. رشته های موسیقی در مقطع کارشناسی عموماً در همه این زمینه ها دوره می گذرانند ، در حالی که دانشجویان تحصیلات تکمیلی روی یک مسیر خاص تمرکز می کنند. در سنت هنرهای لیبرال ، موسیقی شناسی نیز برای گسترش مهارت های غیر موسیقیدانان با آموزش مهارت هایی مانند تمرکز و گوش دادن استفاده می شود.

تئاتر

تئاتر (یا تئاتر) (یونانی “theatron”، θέατρον) شاخه ای از هنرهای نمایشی است که به بازی کردن داستان در مقابل مخاطبان با استفاده از ترکیب گفتار ، ژست ، موسیقی ، رقص ، صدا و نمایش می پردازد – در واقع هر یک یا بیشتر عناصر دیگر هنرهای نمایشی تئاتر علاوه بر شیوه استاندارد گفتگوی روایی ، اشکالی مانند اپرا ، باله ، میم ، کابوکی ، رقص کلاسیک هندی ، اپرای چینی ، نمایشنامه های مادران و پانتومیم دارد.

هنرهای تجسمی

سنتهای بزرگ در هنر پایه و اساس هنر یکی از تمدنهای باستانی مانند ژاپن باستان ، یونان و روم ، چین ، هند ، نپال بزرگ ، بین النهرین و بین النهرین است.

هنر یونان باستان به شکل فیزیکی انسان احترام گذاشت و مهارتهای معادل برای نشان دادن عضلات ، قامت ، زیبایی و تناسبات آناتومیکی را نشان داد. هنر روم باستان خدایان را به عنوان انسان هایی ایده آل نشان می داد که با ویژگی های متمایز مشخصه (به عنوان مثال ، صاعقه زئوس) نشان داده می شد.

در هنرهای بیزانسی و گوتیک در قرون وسطی ، تسلط کلیسا بر بیان حقایق کتاب مقدس و نه مادی تأکید داشت. رنسانس بازگشت به ارزش گذاری جهان مادی را شاهد بود و این تغییر در اشکال هنری منعکس شده است که جنبه های بدن انسان را نشان می دهد و واقعیت سه بعدی منظره را نشان می دهد.

هنر شرقی عموماً به شیوه ای شبیه هنر قرون وسطایی غربی عمل کرده است ، یعنی تمرکز بر الگوهای سطحی و رنگ محلی (به معنای رنگ ساده یک شیء ، مانند قرمز اولیه برای یک لباس قرمز ، به جای تعدیل آن رنگ با نور ، سایه و بازتاب). ویژگی این سبک این است که رنگ محلی اغلب با یک طرح کلی مشخص می شود (معادل معاصر کارتون است). این به عنوان مثال در هنر هند ، تبت و ژاپن مشهود است.

هنر اسلامی مذهبی شمایل نگاری را ممنوع کرده و به جای آن ایده های دینی را از طریق هندسه بیان می کند. یقینات فیزیکی و منطقی ترسیم شده توسط روشنگری قرن نوزدهم نه تنها با کشفیات جدید نسبیت توسط اینشتین و روانشناسی دیده نشده توسط فروید بلکه با توسعه بی سابقه فناوری نیز در هم شکست. افزایش تعاملات جهانی در این مدت ، تأثیر معادل سایر فرهنگها را در هنر غربی مشاهده کرد.

انواع رسانه ها
نقاشی

نقاشی وسیله ای برای ایجاد تصویر با استفاده از ابزارها و تکنیک های مختلف است. این به طور کلی شامل ایجاد علامت بر روی یک سطح با اعمال فشار از یک ابزار ، یا حرکت یک ابزار در سطح است. ابزارهای متداول عبارتند از مداد گرافیتی ، قلم و جوهر ، برس های جوهر دار ، مداد رنگ مومی ، مداد رنگی ، ذغال ، پاستل و نشانگر. از ابزارهای دیجیتالی که اثرات آنها را شبیه سازی می کنند نیز استفاده می شود.

تکنیک های اصلی مورد استفاده در طراحی عبارتند از: ترسیم خط ، جوجه کشی ، برش عرضی ، جوجه کشی تصادفی ، خط خطی ، stippling و ترکیب. طراح به کمک رایانه که در طراحی فنی برتری دارد ، به عنوان نقشه کش یا نقشه کش شناخته می شود.

رنگ آمیزی

نقاشی به معنای واقعی کلمه عبارت است از اعمال رنگدانه های معلق در حامل (یا محیط) و یک عامل اتصال دهنده (چسب) به سطحی (تکیه گاه) مانند کاغذ ، بوم یا دیوار. با این حال ، هنگامی که از نظر هنری استفاده می شود ، به معنای استفاده از این فعالیت در ترکیب با طراحی ، ترکیب بندی و سایر ملاحظات زیبایی شناختی به منظور نشان دادن قصد بیان کننده و مفهومی تمرین کننده است.

نقاشی همچنین برای بیان نقوش و ایده های معنوی استفاده می شود. مکانهای این نوع نقاشی از آثار هنری که چهره های اساطیری روی سفال را نشان می دهند تا کلیسای سیستین تا بدن انسان را شامل می شود.

رنگ بسیار ذهنی است ، اما دارای آثار روانشناختی قابل مشاهده است ، اگرچه اینها می توانند از فرهنگی به فرهنگ دیگر متفاوت باشند. رنگ سیاه با عزاداری در غرب همراه است ، اما در سایر نقاط سفید ممکن است باشد. برخی از نقاشان ، نظریه پردازان ، نویسندگان و دانشمندان ، از جمله گوته ، کاندینسکی ، اسحاق نیوتن ، نظریه های رنگی خود را نوشته اند. علاوه بر این ، استفاده از زبان فقط یک تعمیم برای یک معادل رنگ است.

به عنوان مثال ، کلمه “قرمز” می تواند طیف گسترده ای از تغییرات در قرمز خالص طیف را پوشش دهد. هیچ ثبت رسمی از رنگ های مختلف به نحوی که بر روی نت های مختلف در موسیقی ، مانند C یا C# در موسیقی توافق شود وجود ندارد ، اگرچه سیستم Pantone به طور گسترده در صنعت چاپ و طراحی برای این منظور استفاده می شود.

هنرمندان مدرن تمرین نقاشی را به طور قابل توجهی گسترش داده اند ، برای مثال ، کولاژ. این با کوبیسم شروع شد و به معنای دقیق نقاشی نیست. برخی از نقاشان مدرن از مواد مختلفی مانند ماسه ، سیمان ، نی یا چوب برای بافت خود استفاده می کنند.

نمونه های آن آثار ژان دوبوله یا آنسلم کیفر است. هنر مدرن و معاصر از ارزش تاریخی صنایع دستی به نفع مفهوم فاصله گرفته است. این باعث شده برخی [چه کسانی] بگویند که نقاشی ، به عنوان یک هنر جدی ، مرده است ، اگرچه این امر اکثر هنرمندان را از ادامه کار به طور کامل یا بخشی از آثار خود باز نداشته است.

مجسمه سازی

مجسمه سازی شامل ایجاد اشکال سه بعدی از مواد مختلف است. اینها معمولاً شامل مواد قالب پذیر مانند خاک رس و فلز هستند اما ممکن است به موادی که مانند سنگ و چوب بریده یا تراشیده می شوند ، نیز گسترش یابد.

منشأ اصطلاح

کلمه “علوم انسانی” از عبارت لاتین رنسانس studia humanitatis یا “مطالعه انسانیت” (یک واژه کلاسیک لاتین به معنی – علاوه بر “بشریت” – “فرهنگ ، پالایش ، آموزش” و به طور خاص ، “آموزش متناسب” مشتق شده است. مرد پرورشی “) در استفاده از آن در اوایل قرن پانزدهم ، studia humanitatis یک دوره مطالعاتی بود که شامل دستور زبان ، شعر ، بلاغت ، تاریخ و فلسفه اخلاق بود ، که عمدتاً از مطالعه کلاسیک های لاتین و یونانی مشتق شده بود. واژه humanitas همچنین باعث ظهور neologism ایتالیایی رنسانس umanisti شد ، از آنجا “اومانیست” ، “اومانیسم رنسانس”. [۴۱]

تاریخ

در غرب ، تاریخ علوم انسانی را می توان در یونان باستان جست وجو کرد ، به عنوان پایه ای برای آموزش گسترده برای شهروندان. [۴۲] در دوران روم ، مفهوم هفت هنر لیبرال تکامل یافت ، شامل دستور زبان ، بلاغت و منطق (چیزهای بی اهمیت) ، همراه با حساب ، هندسه ، نجوم و موسیقی (چهار ضلعی). [۴۳] این موضوعات بخش عمده ای از آموزش و پرورش قرون وسطی را تشکیل می دهند ، با تاکید بر علوم انسانی به عنوان مهارت یا “روش انجام”.

تغییر عمده ای با اومانیسم رنسانس قرن پانزدهم رخ داد ، زمانی که علوم انسانی به عنوان موضوعاتی برای مطالعه تلقی شد و نه عملی ، با تغییر مربوط به زمینه های سنتی به حوزه هایی مانند ادبیات و تاریخ. در قرن بیستم ، این دیدگاه به نوبه خود توسط جنبش پست مدرنیستی ، که تلاش می کرد علوم انسانی را با اصطلاحات مساوات طلبانه مناسب جامعه دموکراتیک بازتعریف کند ، به چالش کشید ، زیرا جوامع یونانی و رومی که علوم انسانی در آنها ریشه داشت به هیچ وجه دموکراتیک نبودند.

امروز
تحصیل و اشتغال

برای چندین دهه ، این تصور عمومی در حال افزایش است که آموزش علوم انسانی به طور نامناسب فارغ التحصیلان را برای اشتغال آماده می کند. [۴۵] اعتقاد رایج این است که فارغ التحصیلان از چنین برنامه هایی با کم کاری و درآمد بسیار پایین روبرو هستند تا تحصیلات انسانی ارزش سرمایه گذاری را داشته باشد. [۴۶]

در واقع فارغ التحصیلان علوم انسانی در انواع مختلفی از مشاغل مدیریتی و حرفه ای اشتغال پیدا می کنند. به عنوان مثال ، در بریتانیا ، بیش از ۱۱۰۰۰ رشته علوم انسانی در مشاغل زیر مشغول به کار شدند: (برحسب درصد)

  • تحصیلات (۲۵٫۸))
  • مدیریت (۱۹٫۸))
  • رسانه/ادبیات/هنر (۱۱٫۴))
  • حقوق (۱۱٫۳))
  • امور مالی (۱۰٫۴))
  • خدمات دولتی (۵٫۸))
  • غیر انتفاعی (۵٫۲))
  • بازاریابی (۲٫۳))
  • پزشکی (۱٫۷))
  • سایر موارد (۶٫۴٪) 

بسیاری از فارغ التحصیلان علوم انسانی بدون هیچ هدف شغلی دانشگاه را به پایان می رسانند. در نتیجه ، بسیاری از آنها چند سال اول پس از فارغ التحصیلی را صرف تصمیم گیری در مورد کار بعدی خود می کنند ، در نتیجه درآمد کمتری در آغاز کار خود ایجاد می کنند.

در همین حال ، فارغ التحصیلان برنامه های شغلی سریعتر وارد بازار کار می شوند. با این حال ، معمولاً طی پنج سال پس از فارغ التحصیلی ، فارغ التحصیلان علوم انسانی شغل یا مسیر شغلی مورد علاقه خود را پیدا می کنند.

شواهد تجربی وجود دارد که نشان می دهد فارغ التحصیلان رشته های علوم انسانی کمتر از فارغ التحصیلان سایر برنامه های دانشگاهی درآمد دارند.

با این حال ، شواهد تجربی همچنین نشان می دهد که فارغ التحصیلان علوم انسانی هنوز درآمد قابل توجهی بالاتر از کارگران بدون تحصیلات عالیه دارند و سطح رضایت شغلی آنها قابل مقایسه با همسالان خود در سایر زمینه ها است.

فارغ التحصیلان علوم انسانی نیز با پیشرفت شغلی خود درآمد بیشتری کسب می کنند. ده سال پس از فارغ التحصیلی ، تفاوت درآمد بین فارغ التحصیلان علوم انسانی و فارغ التحصیلان سایر برنامه های دانشگاهی دیگر از نظر آماری معنی دار نیست.فارغ التحصیلان علوم انسانی در صورت کسب مدارک پیشرفته یا حرفه ای می توانند درآمد بالاتری نیز کسب کنند.

humanities text

شاخص های علوم انسانی

شاخص های علوم انسانی ، که در سال ۲۰۰۹ توسط آکادمی علوم و هنرهای آمریکا معرفی شد ، اولین مجموعه جامع داده های مربوط به علوم انسانی در ایالات متحده است که اطلاعات مفصلی در مورد آموزش علوم انسانی از آموزش ابتدایی تا عالی به محققان ، سیاست گذاران و عموم ارائه می دهد. نیروی انسانی علوم انسانی ، بودجه و تحقیقات علوم انسانی و فعالیتهای عمومی علوم انسانی.با الگوبرداری از شاخص های علم و مهندسی انجمن علوم ملی ، شاخص های علوم انسانی منبع معیارهای قابل اعتمادی برای راهنمایی تجزیه و تحلیل وضعیت علوم انسانی در ایالات متحده هستند.

اگر “بحران STEM یک افسانه است” اظهارات در مورد “بحران” در علوم انسانی نیز گمراه کننده است و داده هایی از نوع جمع آوری شده توسط شاخص های علوم انسانی را نادیده می گیرد.

علوم انسانی در زندگی آمریکایی

کمیسیون علوم انسانی راکفلر ایالات متحده در سال ۱۹۸۰ در گزارش خود با عنوان “علوم انسانی در زندگی آمریکایی” علوم انسانی را شرح داد:

ما از طریق علوم انسانی به این اساسی می اندیشیم: انسان بودن به چه معناست؟ علوم انسانی سرنخ هایی را ارائه می دهد اما هرگز پاسخی کامل نمی دهد. آنها نشان می دهند که چگونه مردم سعی کرده اند دنیایی را که منطق ، ناامیدی ، تنهایی و مرگ به اندازه تولد ، دوستی ، امید و عقل قابل توجه است ، از نظر اخلاقی ، معنوی و فکری درک کنند.

به عنوان یک رشته

در سال ۱۹۵۰ ، کمی بیش از ۱ درصد از جوانان ۲۲ ساله در ایالات متحده دارای مدرک علوم انسانی (به عنوان مدرک انگلیسی ، زبان ، تاریخ ، فلسفه) بودند. در سال ۲۰۱۰ ، این میزان به حدود ۲ و نیم درصد دو برابر شده بود. تا حدی این امر به این دلیل است که تعداد آمریکایی هایی که دارای هر نوع مدرک دانشگاهی هستند به طور کلی افزایش یافته است. (در سال ۱۹۴۰ ، ۴٫۶ درصد دارای مدرک چهار ساله بودند ؛ در سال ۲۰۱۶ ، ۳۳٫۴ درصد دارای یک مدرک بودند.) با این حال ، به عنوان درصدی از انواع مدرک اعطا شده ، به نظر می رسد علوم انسانی رو به کاهش است. دانشگاه هاروارد یک مثال ارائه می دهد. در سال ۱۹۵۴ ، ۳۶ درصد از فارغ التحصیلان دانشگاه هاروارد در رشته علوم انسانی تحصیل کردند ، اما در سال ۲۰۱۲ ، تنها ۲۰ درصد آن دوره تحصیلی را گذراندند. پروفسور بنیامین اشمیت از دانشگاه شمال شرقی مستند کرده است که بین سالهای ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۸ ، درجه های زبان انگلیسی ، تاریخ ، زبانهای خارجی و فلسفه از ۸ درصد به کمتر از ۵ درصد از کل مدارک دانشگاهی ایالات متحده کاهش یافته است.

در آموزش هنرهای آزاد

کمیسیون علوم انسانی و علوم اجتماعی ۲۰۱۳ گزارش The Heart of the Matter از مفهوم “آموزش هنرهای لیبرالی” گسترده ، که شامل مطالعه در رشته هایی از علوم طبیعی تا هنر و همچنین علوم انسانی است ، پشتیبانی می کند.

بسیاری از کالج ها چنین آموزشی را ارائه می دهند. برخی به آن نیاز دارند دانشگاه شیکاگو و دانشگاه کلمبیا از جمله اولین مدارسی بودند که نیازمند برنامه درسی وسیع فلسفه ، ادبیات و هنر برای همه دانش آموزان بودند. [۶۹] سایر کالج هایی که دارای برنامه های اجباری ملی در هنرهای لیبرال هستند ، دانشگاه فوردهام ، کالج سنت جان ، کالج سنت آنسلم و کالج پرویدنس هستند. طرفداران برجسته هنرهای لیبرال در ایالات متحده شامل مورتیمر J. آدلر [۷۰] و E. D. Hirsch، Jr ..

در عصر دیجیتال

محققان علوم انسانی شرکت های دیجیتالی بزرگ و کوچک متعددی مانند مجموعه های دیجیتالی متون تاریخی را به همراه ابزارها و روش های دیجیتالی برای تجزیه و تحلیل آنها ایجاد کرده اند. هدف آنها هم کشف دانش جدید در مورد گروه ها و هم تجسم داده های تحقیقاتی به روش های جدید و آشکار است. بیشتر این فعالیت ها در حوزه ای به نام علوم انسانی دیجیتال رخ می دهد.

 

ساقه

سیاستمداران در ایالات متحده در حال حاضر از افزایش بودجه حوزه های STEM ، علم ، فناوری ، مهندسی ، ریاضی حمایت می کنند.بودجه فدرال بخش بسیار کوچکی از بودجه برای علوم انسانی را نسبت به سایر زمینه ها مانند STEM یا پزشکی نشان می دهد. نتیجه کاهش کیفیت در تحصیلات دانشگاهی و پیش دانشگاهی در زمینه علوم انسانی بود.

ادوین ادواردز فرماندار سه دوره ای لوئیزیانا در سخنرانی ویدئویی ۲۰۱۴ در کنفرانس آکادمیک ،انقلاب در جامعه پذیری قرن هجدهم ، اهمیت علوم انسانی را تایید کرد. ادواردز گفت:

بدون علوم انسانی که به ما بیاموزد که چگونه تاریخ در هدایت ثمرات فناوری و علم به سوی قبیله homo sapiens ما موفق یا شکست خورده است ، بدون علوم انسانی به ما یاد دهد که چگونه بحث را تنظیم کنیم و در مورد کاربردها بحث کنیم. هزینه های فناوری ، بدون علوم انسانی که به ما بیاموزد چگونه با خیال راحت در مورد چگونگی ایجاد یک جامعه عادلانه تر با زن و مردمان بحث کنیم ، تکنولوژی و علم سرانجام در مالکیت-و سوء استفاده-از تأثیرگذارترین ، مهمترین قوی ترین ، ترسناک ترین در بین ما. 

در اروپا
ارزش بحث علوم انسانی

بحث های معاصر در زمینه مطالعات دانشگاهی حول محور کاهش ارزش علوم انسانی است.همانطور که در آمریکا مشاهده می شود ، کاهش علاقه در سیاست آموزش عالی در زمینه تحقیقات کیفی است و محصولات قابل فروش را تولید نمی کند. این تهدید را می توان در اشکال مختلف در سراسر اروپا مشاهده کرد ، اما توجه ویژه ای به حوزه ارزیابی تحقیقات به ویژه توجه شده است. به عنوان مثال ، بریتانیا [چارچوب تعالی پژوهشی] به دلیل معیارهای ارزیابی از سراسر علوم انسانی و در واقع علوم اجتماعی مورد انتقاد قرار گرفته است. به طور خاص ، مفهوم “تأثیر” بحث های مهمی را ایجاد کرده است.

در آسیا

در هند ، موسسات بسیاری وجود دارد که در این رشته دانشگاهی UG یا لیسانس/مدرک کارشناسی و کارشناسی ارشد یا مدرک کارشناسی ارشد/دیپلم ، و دکتری دکترا و مطالعات و تحقیقات پسا دکتری ارائه می دهند.

تاریخ فلسفی
شهروندی و خودنمایی

از اواخر قرن نوزدهم ، یک توجیه اصلی برای علوم انسانی این بود که به بازتاب خود کمک می کند و آن را تشویق می کند-بازتاب خود که به نوبه خود به توسعه آگاهی شخصی یا احساس فعال وظیفه مدنی کمک می کند.

ویلهلم دیلتای و هانس گئورگ گادامر تلاش علوم انسانی را برای متمایز ساختن خود از علوم طبیعی در تمایل بشریت به درک تجربیات خود متمرکز کردند. آنها ادعا کردند که این درک ، افراد همفکر از پیشینه های فرهنگی مشابه را به هم پیوند می دهد و احساس تداوم فرهنگی را با گذشته فلسفی ایجاد می کند. [۸۰]

محققان در اواخر قرن ۲۰ و اوایل قرن ۲۱ این “تخیل روایی” را به توانایی درک سوابق تجربیات زیسته خارج از زمینه اجتماعی و فرهنگی فردی خود گسترش دادند. ادعا می شود که از طریق آن تخیل روایی ، دانشمندان و دانشجویان علوم انسانی وجدان بیشتری را برای جهان چند فرهنگی که در آن زندگی می کنیم ، ایجاد می کنند. آن وجدان ممکن است به شکل یک حالت منفعل باشد که به بازاندیشی موثرتر اجازه می دهد.

یا به همدلی فعال گسترش می یابد که وظایف مدنی را که شهروندان مسئول جهان باید انجام دهند را تسهیل می کند.با این حال ، در مورد میزان تأثیر مطالعه علوم انسانی بر روی فرد و اینکه آیا درک ایجاد شده در فعالیتهای انسان دوستانه می تواند “تأثیر مثبت قابل شناسایی بر مردم” را تضمین کند ، اختلاف نظر وجود دارد.

نظریه ها و شیوه های انسان دوستانه

سه شاخه اصلی دانش وجود دارد: علوم طبیعی ، علوم اجتماعی و علوم انسانی. فناوری گسترش عملی علوم طبیعی است ، همانطور که سیاست گسترش علوم اجتماعی است. به طور مشابه ، علوم انسانی گسترش عملی خود را دارند ، که گاهی اوقات “علوم انسانی دگرگون کننده” (فرانس انسانی) یا “فرهنگ شناسی” (اصطلاح میخائیل اپشتاین) نامیده می شود:

  • طبیعت – علوم طبیعی – فناوری – دگرگونی طبیعت
  • جامعه – علوم اجتماعی – سیاست – تحول جامعه
  • فرهنگ – علوم انسانی – فرهنگ شناسی – دگرگونی فرهنگ 

فناوری ، سیاست و فرهنگ شناسی طوری طراحی شده اند که رشته های مربوطه آنها را مطالعه می کنند [مشکوک – بحث کنید]: طبیعت ، جامعه و فرهنگ. حوزه علوم انسانی دگرگون کننده شامل شیوه ها و فناوری های مختلفی است ، به عنوان مثال ، برنامه ریزی زبان ، ساخت زبان های جدید ، مانند اسپرانتو ، و ابداع ژانرها و جنبش های هنری و ادبی جدید در ژانر مانیفست ، مانند رمانتیسیسم ، نمادگرایی یا سوررئالیسم. اختراع انسان دوستانه در حوزه فرهنگ ، به عنوان عملی مکمل دانش ، جنبه مهمی از علوم انسانی است.

حقیقت و معنا

شکاف بین مطالعه انسان گرایانه و علوم طبیعی استدلال های معنا را در علوم انسانی نیز آگاه می کند. آنچه علوم انسانی را از علوم طبیعی متمایز می کند ، یک موضوع خاص نیست ، بلکه شیوه برخورد با هر سالی است. علوم انسانی بر درک معنا ، هدف و اهداف متمرکز است و درک پدیده های تاریخی و اجتماعی منحصر به فرد – روشی تفسیری برای یافتن “حقیقت” – را بیش از توضیح علت و معلولیت رویدادها یا آشکارسازی حقیقت جهان طبیعی متمرکز می کند.جدا از کاربرد اجتماعی آن ، تخیل روایی ابزار مهمی در (دوباره) تولید معنا در تاریخ ، فرهنگ و ادبیات است.

تخیل ، به عنوان بخشی از مجموعه ابزار هنرمندان یا محققان ، به ایجاد معنا کمک می کند که پاسخ مخاطبان را به دنبال دارد. از آنجا که یک محقق علوم انسانی همیشه در پیوند تجربیات زیسته است ، هیچ دانش “مطلق” از لحاظ نظری امکان پذیر نیست. دانش در عوض روشی بی وقفه برای اختراع و ابداع مجدد زمینه ای است که متن در آن خوانده می شود. پساساختارگرایی رویکردی را برای مطالعه انسان گرایانه بر اساس س questionsالات مربوط به معنا ، عمد و نویسندگی مشکل ساز کرده است. [مشکوک – بحث کنید] در پی مرگ نویسنده ای که رولان بارت اعلام کرده است ، جریانهای نظری مختلف مانند ساختارشکنی و تحلیل گفتمان به دنبال افشای ایدئولوژیها و عمل بلاغت در تولید اشیاء معنادار و موضوعات هرمنوتیک مطالعه انسان گرایانه است. این مواجهه ساختارهای تفسیری علوم انسانی را در معرض انتقاد قرار داده است که بورسیه علوم انسانی “غیرعلمی” است و بنابراین به دلیل ماهیت متغیر معنای زمینه ای آن ، برای گنجاندن در برنامه های درسی دانشگاهی مدرن مناسب نیست.

لذت ، جستجوی دانش و دانش

برخی مانند استنلی فیش ادعا کرده اند که علوم انسانی با امتناع از ادعای سودمندی می توانند به بهترین نحو از خود دفاع کنند.

(ممکن است ماهی در درجه اول به مطالعه ادبی بپردازد ، نه به تاریخ و فلسفه.) هر تلاشی برای توجیه علوم انسانی از نظر مزایای بیرونی مانند سودمندی اجتماعی (مثلاً افزایش بهره وری) یا از نظر تأثیرات تقویت کننده بر فرد (مانند به گفته فیش ، حکمت بیشتر یا کاهش تعصب) بی اساس است و به سادگی خواسته های غیرممکنی را برای بخشهای دانشگاهی مربوطه مطرح می کند.

علاوه بر این ، تفکر انتقادی ، در حالی که مسلماً نتیجه آموزش انسان گرایانه است ، می تواند در زمینه های دیگر نیز به دست آید.و علوم انسانی حتی دیگر هیچ نوع قلمرو اجتماعی (آنچه جامعه شناسان گاهی اوقات آن را “سرمایه فرهنگی” می نامند) ارائه نمی دهد که برای موفقیت در جامعه غربی قبل از دوران آموزش همگانی پس از جنگ جهانی دوم مفید بود.

در عوض ، دانشمندانی مانند فیش پیشنهاد می کنند که علوم انسانی نوعی لذت منحصر به فرد را ارائه می دهد ، لذتی که بر اساس جستجوی مشترک دانش (حتی اگر فقط دانش انضباطی باشد) است. چنین لذتی با افزایش خصوصی سازی اوقات فراغت و لذت فوری از ویژگی های فرهنگ غربی در تضاد است.

بنابراین ، الزامات یورگن هابرماس برای نادیده گرفتن موقعیت اجتماعی و مشکل ساز شدن منطقی مناطق پیشین بدون تردید لازم برای تلاش در حوزه عمومی بورژوایی را برآورده می کند. بنابراین ، در این استدلال ، فقط جستجوی آکادمیک لذت می تواند پیوندی بین حوزه خصوصی و عمومی در جامعه مصرفی مدرن غربی ایجاد کند و آن حوزه عمومی را تقویت کند ، که به گفته بسیاری از نظریه پردازان ، [چه کسی] پایه و اساس دموکراسی مدرن است. 

دیگران ، مانند مارک بائرلین ، استدلال می کنند که اساتید علوم انسانی به طور فزاینده ای روش های اثبات شده معرفت شناسی (من فقط به کیفیت استدلال های شما اهمیت می دهم ، نه به نتیجه گیری های شما) را به نفع تلقین کنار گذاشته اند (من فقط به نتیجه گیری شما اهمیت می دهم ، نه به کیفیت آن. از استدلال های شما.) نتیجه این می شود که اساتید و دانشجویان آنها به طور محدود به مجموعه محدودی از دیدگاه ها پایبند هستند و علاقه چندانی به درک نقطه نظرات مخالف ندارند. هنگامی که آنها به این رضایت فکری دست یافتند ، وقفه های مداوم در یادگیری ، تحقیق و ارزیابی معمول است.

عاشقانه و طرد شدن

در بسیاری از این استدلال ها که از علوم انسانی حمایت می کنند ، دلالت هایی بر ضد حمایت عمومی از علوم انسانی وجود دارد. جوزف کارول ادعا می کند که ما در دنیایی در حال تغییر زندگی می کنیم ، دنیایی که “سرمایه فرهنگی” با سواد علمی جایگزین می شود و در آن مفهوم عاشقانه یک محقق علوم انسانی رنسانس منسوخ شده است. چنین استدلال هایی باعث قضاوت و نگرانی در مورد بی فایده بودن علوم انسانی می شود ، به ویژه در عصری که به نظر می رسد برای محققان ادبیات ، تاریخ و هنر بسیار مهم است که در “کار مشترک با دانشمندان تجربی یا حتی به سادگی” هوشمند سازی کنند. استفاده از یافته های علم تجربی. “

علیرغم استدلالهای متعدد بر اساس علوم انسانی علیه علوم انسانی ، برخی از علوم دقیق خواستار بازگشت آنها شده اند. در سال ۲۰۱۷ ، بیل نای ، مشهور کننده علم ، ادعاهای قبلی در مورد “بی فایده بودن” فلسفه را پس گرفت. همانطور که بیل نای اظهار می دارد ، “مردم همیشه به سقراط و افلاطون و ارسطو اشاره می کنند ، و من فکر می کنم بسیاری از ما که این اشارات را ارائه می دهیم ، پایه محکمی نداریم.

 “دانستن تاریخ فلسفه خوب است.”دانشمندان ، مانند زیست شناس اسکات گیلبرت ، ادعا می کنند که این در حقیقت غلبه فزاینده ای است که منجر به انحصار طرز تفکر علمی می شود که باید تعدیل شود. با توجه به بافت تاریخی و اجتماعی گیلبرت نگران است که تجاری سازی که ممکن است در برخی از روش های تصور علم (جستجوی بودجه ، اعتبار دانشگاهی و غیره) ذاتی باشد ، باید از خارج مورد بررسی قرار گیرد.

گیلبرت استدلال می کند: “اول از همه ، جایگزین بسیار موفقی برای علم وجود دارد که به عنوان راهپیمایی تجاری” پیشرفت “شناخته می شود. این رویکردی است که توسط کالج هنرهای لیبرال اتخاذ شده است ، مدلی که به مشاهده علم در زمینه و ادغام علم با علوم انسانی و علوم اجتماعی افتخار می کند. “

جهت مطالعه موارد مرتبط با علوم پایه و دیگر:
5 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید